سلام به تمام جدیدها ( خاطرات خدمت سربازی )

لطفا اگه میخواهی شروع کنی به خوندن مطالب از اولش شروع کن

سلام به تمام جدیدها ( خاطرات خدمت سربازی )

لطفا اگه میخواهی شروع کنی به خوندن مطالب از اولش شروع کن

بعد از مرخصی ....

قصه به کجا رسید ... آها رسیدیم به اونجا که آقا مسعود از مرخصی برگشت . صبح همش نگران این بودم که نکنه که دیر برسم . که با همه زوری که زدم باز هم دیر رسیدم جلوی پادگان یه قهوه خونه بود و من که از کرج با لباس شخصی برگشته بودم پادگان مجبور شدم تا اونجا لباسم رو عوض کنم . جلوی در دژبانی به اصلاح صورتم (که شیش تیغ بود گیر دادن) ولی خلاصه به هر کلکی که بود رفتم تو . شاید باور کردنش یه خورده مشکل باشه ولی واقعا دلم واسه اونجا تنگ شده بود . رسیدم جلوی درب گروهان خودمون بچه ها سر کلاس بودن وسایلم رو همونجا گذاشتم . و خودم رفتم پشت گروهان (یه جای دنج که قبلا کشفش کرده بودم) و خودم رو انداختم و طولی نکشید که چرتم برد . تمام دیشب رو تو اتوبوس بیدار بودم و حالا مثل مرتاضها میتونستم رو میخ هم بخوابم . واسه خودم خوشحال تو رویاهام داشتم میچرخیدم که ناگهان با ضربه محکم لگد فرمانده یه گروهان دیگه از خواب پریدم (ضحله ترک شدم ) . بعد از نیم ساعت سیم و جیم به یارو فهموندم که تازه از مرخصی اومدم و از این حرفها و چون اون آقا واقعا فهمیده وبا شعور بود من رو به همراه یه سرباز دیگه که ازش سه ، چهار بسته سیگار گرفته بود فرستاد تا تمام آشغالهای تا شعاع چند صد متری اون گروهان رو جمع کنیم و بسوزونیم . البته یادمه با اون بادی که می اومد دهنمون سرویس شد یه پوست چیپس از زمین بر میداشتیم و ده تای دیگه رو باد میبرد .خدا رو شکر بچه های گروهان خودمون منو ندیدن وگرنه حسابی واسم دست میگرفتن و بهم میخندیدن . قصه آشغالها که تموم شد کلاس بچه ها هم تقریبا تموم شده بود . البته باید اضافه کنم که اونجوری که توقع داشتم کسی منو تحویل نگرفت ، خوب حقم داشتن اونجوری که من رفتم و همه رو گذاشتم تو کف خداحافظی باید توقع یه همچین استقبال گرمی رو میداشتم . خدا رو شکر کلاس ساعت بعدی تو حسینیه بود و من بعدش یه عالمه خوابیدم ولی از شانس گندی که دارم برام امشب نگهبانی زدن اونم چه ساعتی 2:45 تا 4:30 یعنی ساعت آخر . منم که خستهههههههه . . .

هیچ نتیچه اخلاقی تو این پست نیست پس خودتون رو ازلکی علاف نکنید و صفحه رو زودتر ببندید ...

نظرات 1 + ارسال نظر
احسان شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ب.ظ http://ehsan12.blogsky.com

باشه
چون خودت گفتی
سریع از این پست رد میشیم و میریم سراغ پست بعدیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد