-
تجربه اولین بازدید از محل پستها
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 16:25
خدمت سربازی این روزها واقعا ساده شده و اصلا از سختگیری ها و استرس های سابق خبری نیست علتش میتونه اعزام نسل جدید باشه و یا اینکه افزایش قشر تحصیل کرده ...هر چی که هست مطئناً وضعیت رو خیلی دلچسب تر از سابق کرده .... و ادامه قصه .... حالا دیگه یه هفته از خدمت من تو مستقری می گذشت و همه چیز روتین شده بود صبح زود با مترو...
-
دلخوری در مستقری
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 10:47
شب زودتر از همیشه خوابیدم ... صبح ساعت 5 از خونه زدم بیرون ... هوا هنوز بدجوری تاریک بود ، به سختی یه ماشین گیر آوردم که منو تا مترو رسوند . تا اون روز هیچوقت اونموقع سوار مترو نشده بودم ، آدمهای خسته و داغونی رو میدیدم که معلوم نبود دارن میرن سر کار یا دارن بر میگردن . همه تو چرت بودن ؛ شانسکی یه صندلی گیر آوردم و...
-
معرفی به مستقری
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 10:24
تمام راه توی مترو خوشحال بودم ، همش به این فکر میکردم که از حالا به بعد دیگه خدمت بهشته مخصوصا کنار پارک چیتگر ... طولی نکشید که به ایستگاه متروی چیتگر رسیدم . آدرس مستقری خیلی سر راست بود درست کنار پلیس راه و در کنار شهرداری ، در و دیوار درست و حسابی نداشت ؛ یه در میله ای سبز رنگ و دیوارهایی از جنس فنس که با سیم...
-
آخرین روز دوره آموزشی
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 13:10
تمام دیشب رو بیدار بودم و با هم تختیم که اتفاقا هم اسم خودم هم بود (مسعود) حرف میزدیم ... تا صبح نیم ساعت هم نخوابیدم ، همه بار و بندیلم رو از دیشب جمع کردم و صبح باید فقط پتو ها رو جمع میکردم . همه دیرتر از همیشه از خواب بیدار شدن .آسایشگاه شلوغ بود ؛ همه خوشحال بودن و داشتن وسایلاشون رو جمع میکردن . امروز نظافت...
-
خدمت در یگان قسمت دوم
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 16:16
با چند تا از بچه ها یه تاکسی گرفتیم و راه افتادیم به سمت پادگان دژبان کل سپاه ..انتهای خیابان تختی ...نرسیده به بالای کوه ... تقریبا همون چیزی که تو ذهنم بود ... جلوی در دژبانی قل چماق ترین دژبانهایی رو که تو عمرم دیده بودم رو دیدم .... حتی فکر اینکه قراره من یکی از اینا باشم هم واسم خنده دار بود ؛ اطلاعات معمولی که...
-
خدمت در یگان قسمت اول
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 16:14
دوره آموزشی با همه خوب و بدش بالاخره تموم شد ..... و قرار شد 10 روز دیگه تو یه تاریخ مشخص بچه ها دوباره به پادگان رجبی پور برگردن تا یگان خدمتی شون مشخص بشه .... توی تمام مدت 10 روزی که خونه بودم همه مثل پروانه دورم میچرخیدن فقط کافی بود یه چیزی بخوام محال ممکن بود که برآورده نشه ... 10 روزم مثل برق سپری شد و صبح روز...
-
من برگشتم ...
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 12:58
امروز بالاخره بعد از مدتها برگشتم تا یه کار نیمه تموم رو تموم کنم .... شاید این آخرین پست من تو این وبلاگ باشه ؛ شاید هم یه شروع تازه باشه و کاری کنه که این وب رو از سر راه اندازی کنم ...
-
بازم من
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 18:41
یه مدت طولانی میشه که سربازیم تموم شده دیگه نه از بچه های اون دوران خبر دارم و نه دیگه از اونهمه عشق خبریه دیروز فرمانده پاسگاهمون که دلم میخواست سر به تنش نباشه به من زنگ زد ، ریجکتش کردم هنوز شمارش رو حفظم < چقدر از این شماره میترسیدم . ولی آخر شب بهش یه اس ام اس دادم (دری وری ) در جواب یه اس ام اس عاشقانه واسم...
-
دلم گرفته
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 18:46
سلام به هر کسیکه الان اینجاست . خیلی وقته که دلم میخواد دوباره از سربازی بنویسم , خوب یادمه روز آخر آموزشی یکی از بچه های گروهان به من گفت : امیدوارم اگه باز هم همدیگه رو دیدیم همینقدر سرزنده و شاد باشی . چه آرزوی خوبی بود ولی حیف که تحقق پیدا نکرد . منم شدم عین همه . دچار روزمرگی شدم . سربازی و خاطره های قشنگش داره...
-
از روزهای اول تا روزهای آخر
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 19:07
تو روزهای آخر از اون مسعود، بچه سوسولی که اوایل آموزشی میشناختم خبری نبود . من دیگه پوست کلفت شده بودم. دیگه مثل اوایل به نظافت پوتین و لباسها اهمیت نمیدادم .هیچ چیز رو جدی نمیگرفتم و خیلی وقتها هم واسه همین بی انضباطی ها تنبیه میشدم . خوب یادمه یه روز بعد از ناهار ، یغلوی چپه شد رو لباسم و از بالا تا پایین خورشتی شدم...
-
آخی .......
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 19:05
نوشتن خاطرات آموزشی خیلی برام سخت شده ، از یه طرف دارم فراموش میکنم و از طرف دیگه هر بار که یادشون می اوفتم دل و ذهنم پرواز میکنه به اون روزها و همیشه آرزومه که بتونم فقط یه بار دیگه به اون وقتها برگردم .
-
حالگیری
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 19:32
تو آموزشی لحظه ای نیست که تو فکر پیچوندن نباشی . زمزمه های تازه ای به گوش میرسید از اینکه قراره به بچه هایی که متاهل هستن مرخصی بدن . با اینکه متاهل نبودم ولی فکر رفتن به خونه و خلاصی از این کسالت دائمی یه لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت.آخه چند روز تعطیلی پشت سر هم بود و هیچ جوره نمشد ازش گذشت .(شاید با خودتون بگید که ای...
-
دردسرهای مرخصی شهری ....
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 10:42
تقریبا 2 هفته از شروع آموزشی میگذشت که خبر دار شدیم قراره به همه بچه ها مرخصی شهری بدن.(یعنی باید تو یه زمان که برای ما تعیین میشد میرفتیم تا خود کرمانشاه و بر میگشتیم ).(من واقعا به این مرخصی نیاز داشتم چون میخواستم هفته بعدش که کنکور داشتم مرخصی بگیرم و برم خونه پس باید هر جوری که میشد میرفتم اینترنت و کد رهگیریم رو...
-
وای که من چقدر خوش شانسم
شنبه 12 تیرماه سال 1389 19:19
تقریبا رسیده بودیم به وسط های دوره آموزشی ، دیگه واسه همه روشن شده بود که از مرخصی میان دوره خبری نیست . اکثر بچه ها کسل و دپرس شده بودن و دیگه تقریبا تمام روزهامون شده بود مثل هم تکراری و خسته کننده . چند وقتی بود که تونسته بودم مجوز شلوارک پوشیدن رو بگیرم و برای اینم خیلی شنگول بودم . روز تولد حضرت علی بود ، صبح...
-
چی بگم !!!
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 12:18
دلم میخواد قصه دوران آموزشی رو زودتر تموم کنم . خاطرات زیادی دارم که البته خیلی هاش رو نمیشه و نباید تعریف کرد . ولی چون این روزها سرم خیلی شلوغه میخوام کشش بدم. ........................................................................................................................................................
-
تذکر
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 12:54
همون طور که فکر میکردم عکسها خیلی گنده هستند و به صورت کامل در صفحه نمایش داده نمشن بطوری اصلا خودم تو نصف عکسها نیستم اگه دوس داشتید عکس ها رو کامل ببینید کافیه اول اونها رو تو کامپیوترتون ذخیره کنید و بعد از دیدن قیافه من لذت ببرید . فعلا . . . ..
-
عکسهای خاطره انگیز
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 12:50
تو این پست میخوام یه چند تا عکس از دوران آموزشیم بذارم واقعا یادش بخیر .... تو همه عکسها خودم رو با یه تیک قرمز رنگ مشخص کردم . جوونی کجایی که یادت بخیر عکسها کیفیت زیاد خوبی ندارن آخه اسکنر نداشتم و مجبور شدم از روی عکسهای چاپی با گوشی عکس بگیرم . نه نه اشتباه نکنید عکس بالا رو نه تو پارک و نه جنگل بلکه تو همون...
-
خواب لعنتی !!!!
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 12:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA امروز میخوام در مورد پستهای نگهبانی بنویسم . خوب یادمه که اولین روزی که ما رو داخل گروهان ها تقسیم کردن و سر و سامون گرفتیم . زرتی به من پست دادن . اونم یه ساعت تو وسطهای نیمه شب . پست ها رو یه پسر اهوازیه می نوشت (اگه دستم بهش برسه .. ) اولهاش 2 ساعت پست رو مثل بچه آدم و...
-
تماشای تلویزیون یکی از دغدغه های همیشگی ما تو دوره آموزشی بود ..
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 14:10
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA روزهای اول کسی براش دیدن یا ندیدن تلویزیون زیاد مهم نبود اما همینکه چند روز گذشت و بچه ها به محیط عادت کردن کمبود یه چیزی به صورت وحشناک حس میشد و اون چیزی نبود به جز (تلویزیون ) . گرفتن تلوزیون زیاد سخت نبود هر دسته یکی واسه خودش داشت (اگه یادتون باشه هر گروهان 2 تا دسته بود...
-
مرسی دوستاهای گلم
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 11:31
چند وقتی بود که حس میکردم باید در این وبلاگ رو تخته کنم وخلاصه حس میکرد که هیچکی من دوست نداره ولی امروز وقتی صفحه مدیریت وبلاگم رو باز کردم با صحنه شگفت انگیزی مواجه شدم یه عالمه نظر و من هم یه عالمه کیف کردم و به خودم قول دادم تا بعد از این باز هم تند تند مطالب باحال بزارم . دم همتون گرم .
-
بعد از مرخصی ....
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 11:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA قصه به کجا رسید ... آها رسیدیم به اونجا که آقا مسعود از مرخصی برگشت . صبح همش نگران این بودم که نکنه که دیر برسم . که با همه زوری که زدم باز هم دیر رسیدم جلوی پادگان یه قهوه خونه بود و من که از کرج با لباس شخصی برگشته بودم پادگان مجبور شدم تا اونجا لباسم رو عوض کنم . جلوی در...
-
چی بگم آخه !
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 21:14
خدمتم تموم شد ؛ همه رو گذاشتم تو کف شیرینی ؛ خیلی دوست دارم مطلب جدید بنویسم ولی حسش نیست ؛ فکر نکنی مطلب ندارم ها ! چرا دارم خوبش هم دارم فقط حوصله تایپ کردن ندارم ! اینکه میگن بعد از خدمت تازه اول بدبختیه راسته ها جدی بگیرید ! کو کار ؟
-
مامان جون من دارم میام خونه ...
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 11:05
چند روز بود که فکر گرفتن مرخصی واسه کنکور بدجوری کلافه ام کرده بود . برای رفتن به مرخصی باید شماره پیگیری رو میاوردیم که متاسفانه من هم نداشتم .واسه پیدا کردن شماره پیگیری به هر دری زدم اما نشد که نشد . یادمه که یه روز وسط هفته بعد از شامگاه بچه هایی رو که کنکور داشتند رو جمع کردند و بهشون گفتند که همه میتونند برن...
-
اینجا رو داشته باش ؛
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 17:13
اولین باری که تو آموزشی فرصت پیدا کردم تا با کلی شوق و ذوق به خونمون زنگ بزنم رو خوب یادمه ، همه جا رو گشتم تا بالاخره تونستم یه کارت تلفن رو با هزارتا منت از یکی از بچه ها بگیرم . بعد از شامگاه با تمام سرعتی که تو پاهام بود به سمت باجه های تلفن میدویدم (آخه اگه یه خورده فقط یه خورده دیر تر می سیدم خیلی شلوغ میشد ) و...
-
بالاخره تموم شد >>>>>>>>>>>>
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 11:09
سلام به همه بالاخره خدمت من هم تموم شد ؛ اصلا باورم نمیشه ! این چند ماه آخر چقدر زود گذشت .همیشه فکر میکردم که چه روزی بشه اون روزی که آقا مسعود خدمتش رو تموم کنه واسه این روزها لحظه شماری میکردم و حس میکردم که تو این روزها باید خیلی خوشحال باشم (البته خوشحال که هستم ولی نه اونقدر که توقع داشتم ) یادم میاد وقتی که...
-
اولین روز مرخصی داخل شهر کرمانشاه . . .
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 12:48
شب قبل از رفتن به مرخصی با بچه ها نشستیم و یه عالمه برنامه ریختیم که کجاها بریم و چیکارها بکنیم . چقدر خسته بودیم خوب یادمه که پنج شنبه بود و ما تا ظهر کلاس داشتیم و از ظهر به بعد مرخصی شهری شروع میشد تا ساعت 7 بعد از ظهر صبح یه کلاس داشتیم به اسم تاک تیک (باید دو تا پتو و قمقمه و ظرف غذامون رو به هر ترتیبی که بود...
-
سلام به هر کسی که الان اینجاست . . .
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 12:47
خیلی وقته (خیلی زیاد) که دیگه دلم نمیخواد که تو این وبلاگ و کلا درباره خدمت و سربازی صحبت کنم . حتی همین حالا که کمتر از بیست 20 روزبه پایان خدمتم مونده .
-
توضیحات
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 11:04
این وبلاگ در دست ترمیم و بازسازیست ! به زودی بر میگردم ! راستی نبود ۵۶ روز دیگه ! تازه ۳۰ روز هم مرخصی دارم !
-
من دوباره برگشتم !!!
شنبه 4 مهرماه سال 1388 10:42
سلام ؛ تقریبا دو ماه از گذاشتن آخرین پستم تو این وبلاگ میگذره ! الان هم که میخوام مطلب بنویسم (البته تو یه صفحه جدید) خیال دارم از فصل دوم و ورود به یگان خدمتی برای دوستان بنویسم ! برای رفتن به صفحه مورد نظر اینجا کلیک کنید؟؟؟(مرسی)
-
ای بابا !!!
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 23:22
فکر کنم همین امروز فرداست که منم باید در این وبلاگ رو تخته کنم و برم پی کارم ! آخه با این قانون های جدید معافیت دیگه کی میره سربازی که بیاد وبلاگ من رو بخونه ؟ اما جدا از شوخی شما حتما یه سر به سایت نظام وظیفه بزنید شاید شما هم معاف شدید و خودتون خبر ندارید . امیدوارم که معاف شده باشد اگر هم معاف نشدید یه خدمت خوب و...