-
بخون یه چیزی یاد بگیری !!!
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 23:14
حالا که دارم کم کم به پایان خدمتم نزدیک میشم یادآوری دوران آموزشی واقعا برام شیرین ولذت بخشه . تقریبا همه کارها تو آموزشی یه اصول و روش خاصی داره مثلا حموم رفتن البته من از اولش مشکلی نداشتم چون قبلش توسط یکی از دوستان باتجربه ام حسابی توجیه شده بودم ولی بعضی ها رو میشناختم که حتی یک بار هم تو آموزشی رنگ آب گرم رو...
-
چون می گذرد غمی نیست . . .
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 12:17
روزهای اول دوره آموزشی همه بچه ها تو فاز منفی و غم و غصه بودن خود من هم که از همه دپرس تر بودم یادم میاد دم دم های غروب که میشد دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه خورده با خودم خلوت کنم از شما چه پنهون یه وقتهایی میشد که زازار بی خود و بی جهت گریه میکردم خدا رو شکر اون روزها خیلی زود تموم شد تقریبا همون هفته اول . اولین...
-
سوتی بزرگ من
جمعه 26 تیرماه سال 1388 21:30
خوب یادم میاد که همون روزهای اول بود که همه ما رو تو میدون صبحگاه جمع کردن و به ما گفتن که امروز فرمانده کل اون پادگان که یه سردار کله گنده بود قراره بیاد و برای ما سخنرانی کنه و مشکلات ما رو بپرسه . اون روزها هوا به صورت وحشتناکی گرم بود و ما مجبور بودیم تو اون گرما روی زمین داغ بشینیم ، یادمه خیلی از بچه ها با...
-
برنامه های روزانه ( برنامه سین) ؛
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 09:49
بعد از هفته اول که همه بچه ها یه جورایی هنوز احساس دلتنگی و غربت میکردن دیگه تقریبا همه چی عادی شد هر روزهم با یه برنامه ثابت که بهش میگفتن برنامه سین که به این صورت بود : شنبه تا چهار شنبه صبح ساعت 5 برای نماز ازخواب بیدار میشدیم و دیگه حق خوابیدن نداشتیم مشکل ترین جاش هم همین بود ؛ بعد از نماز وآنکارد کردن تخت ها...
-
بالاخره سروسامون گرفتیم ؛
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 20:33
گردان ما تقریبا در انتهای پادگان مستقر شده بود و تا درب دژبانی حدود 2 ، 3 کیلومتر فاصله داشت ، گروهان تشکیل شده بود از یه ساختمون یه طبقه با دوتا آسایشگاه (دسته 1و2) تو هر کدوم از آسایشگاه ها 60 تا تخت (30 تا تخت دوطبقه ) و کنار هر کدوم یه کمد آهنی بود جمعا میشدیم 120 نفر ، راستی یه چیز جالب یادمه از بچگی و تو مدرسه و...
-
ادامه قصه
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 09:53
آماده شنیدن بقیه قصه هستید ؟ پس تا آخرش رو بخونید !!! نمیدونم چی شد که از خواب بیدار شدم ؛ لامپهای روشن ، صدای بلند اذان که از تمام بلندگوها پخش میشد ، اون هوای سرد یا اون کوله پشتی کج و ماوج که زیر سرم بود و به هر طرف که میچرخیدم یه چیزی از توش فرو میرفت توی سرم ؛ با هر مکافاتی که بود از خواب بیدار شدم . کوله بارم رو...
-
بالاخره روز رفتن رسید ؛
شنبه 6 تیرماه سال 1388 10:22
(تاریخ اعزام 3/4/87 ساعت 7 صبح از پادگان شهید رجبی پور ( انتهای پیروزی – سه راه تختی )) خوب یادمه ، یه روز قبل از رفتن بود کوله بارم رو بسته بودم و دیگه واقعا آماده رفتن بودم . بعد از اینکه موهای سرم رو کچل کرده بودم دیگه کمتر جلوی آینه می رفتم یعنی راستش رو بخواهید اصلا دوست نداشتم که جلوی آینه برم . آخه قبل از کچل...
-
با یه عالمه تاخیر
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1388 21:37
خیلی وقته که وقت نکردم چیزی بنویسم تقریبا بعد از انتخابات ولی به زودی با کلی خاطره از روزهای خوب آموزشیم این وبلاگ رو میترکونم .
-
چند تا نصیحت از یه سرباز خسته
شنبه 23 خردادماه سال 1388 09:42
روزهای قبل از رفتنم همه مثل پروانه دورم میچرخیدن و خلاصه هر کسی یه جوری ناز ما رو میکشید ؛ تو همون روزها منم از هر آشخور و سربازی که میدیدم و یا از هر مرجعی که میتونستم در رابطه با دوران آموزشی مطلب جمع میکردم (راستش رو بخواهی بیشتر میخواستم بدونم که چه وسایلی اونجا مورد نیازه ؛ که هر کسی هم یه چیزی میگفت ) . و...
-
به نام خدای خیلی خیلی خیلی . . . مهربان
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 11:17
باید از کجا شروع کنم ؟ اصلا چی شد که بعد از یکسال از گذشتن دوران آموزشی تصمیم گرفتم که این وبلاگ ، بدون مطلب رو راه بندازم ؟ شاید واسه قولی بود که بعد از دوران آموزشی به خودم داد ، به خودم قول دادم تا یه بلاگ بسازم واسه تمام کسایی که میخوان برن سربازی و یه کوچولو هنوز ته دلشون ترس و استرس دارن ..... یادش بخیر ......
-
معرفی
شنبه 16 خردادماه سال 1388 10:01
سید مسعود قریشی تاریخ اعزام : 1/4/87 شروع دوره آموزشی : 3/4/87 میان دوره : نداشتیم اتمام دوره آموزشی : 25/5/87 تاریخ معرفی به یگان : 9/6/87 تاریخ اتمام خدمت (انشاا...) : 1/10/88 در ضمن من باید اینو اضافه کنم که من با مدرک کادانی کامپیوتر و با درجه استواری یا همون رزمدار یکمی وارد سپاه شدم .
-
یادش بخیر
شنبه 16 خردادماه سال 1388 09:55
روزهای قبل از رفتن یادشون بخیر ، چقدر میترسیدم تا جایی که تونستم خوش گذروندم با رفتن به انواع مهمونی و پارتی و خلاصه هر جایی که خیال می کردم بهم یه ذره خوش میگذره با کشیدن قلیون به صورت دیوانه وار یا گوش دادن موزیک ( 24 ساعته ) خیال میکردم که دیگه نمیتونم هیچ کدوم از این کارها رو دوباره انجام بدم اما دو ماه آموزشی مثل...